در اين شيوه گوينده سخن خويش را مانند اثرپذيري الهاميـ بنيادي بر پايه نكتهاي قرآني يا روايي بنامينهد. امّا به عمد آن را با نشانه و اشارهاي همراه ميسازد و به اينگونه خوانندهاهل و آشنا را بدانچه خود به آن نظر داشته، راه مينمايد و چه بسا خواننده ناآشنا را به كندوكاو و پرسوجو واميدارد. و همين است تفاوت آشكار اثرپذيري تلميحي با الهاميـ بنيادي. اين نشانه و اشاره بيشتر يادكرد پارهاي از واژههاي ويژه آيه يا حديث است، نمونه را مولانا اين بيت را كه:
بيحس و بيگوش و بيفكرت شويد تـــا خطـــاب ارجـعـي را بشنــويـد
بر پايهآيه«يا ايتُهَا النَّفسُ الْمطمَئِنَّةُ ارْجِعيء الي رَبِّك راضِيةً مَرْضِيةً. اي جان آرام يافته خشنود و خرسند به سوي خدا بازگرد» (1) بنا نهاده و با آوردن عبارت «ارجعي» هم نشان داده كه خود بدان آيه نظر داشته، هم آن را پيش چشم خوانندهآشنا آورده و هم خوانندهناآشنا را به كندوكاو واداشته است.
نمونههاي ديگر:
شــربتي خـوردم زالله اشتـري تا به محشر تشنگي نايـد مـرا
تلميح و اشاره به آيه«اِنَّاللّهَ اشْتَري مِنَ المُؤمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بِاَنَّلَهُمُ الجَنَّةَ؛ خداوند جان و مال مؤمنان را به بهاي بهشت از آنان خريده است» (2)
علت ابـليــس انـا خـيـــر بـده است وين مرض در نفس هر مخلوق هست
تلميح و اشاره به گفتگوي خدا و ابليس در آيه «ما مَنَعَكَ اَلّا تَسْجُدَ اِذْ اَمَرْتُكَ قالَ اَنَا خَير مِنْهُ خَلَقْتَني مِنْ نارٍ وخَلَقْتَهُ مِنْ طين؛ چه چيز تو را از سجده كردن به آدم كه تو را به آن فرمان داده بودم، بازداشت؟ گفت:من از او بهترم، مرا از آتش آفريدي و او را از گل» (3)
هيچ كرمت نا شنيد اين آسمان كه شنيـد ايـن آدمي پر غمـان
تلميح به آيه «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ…؛ همانا كه ما آدمي زادگان را گرامي داشتيم و كرامت بخشيديم» (4)
ياقــوت زكات دولت ماراست درويـش خــــورد زرغـني را
آن مــــريـم دردمــند يـابـــد تــــازه رطـبتــــر جـنـيرا
مولوي، ديوان شمس، 80/1
تلميح به خطابخداوندبهحضرت مريم(س) آنگاه كه درد زادن اورا به پناهدرختخرماييكشانده بود: «وهُزِّي اِلَيكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيكِ رُطَباً جَنِياً؛ درخت خرما را به سوي خود بتكان تا رطب تازه چيده بر تو فرو ريزد» (5)
فيض روح القدس ارباز مدد فرمــايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
حافظ، ديوان، ص159
اشارت و تلميح به آيه «وآتَينا عيسَيابْنَ مَرْيمَ الْبَينات وَاَيدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ؛ ما به عيسي پسر مريم نشانههاي آشكاري داديم و با روح القدس او را ياري كرديم» (6)
اگر حــديث لقـايت نيـاورم به زبـان زبيم قاعدهلن ترانياست اي دوست
عماد فقيه كرماني، ديوان، ص75
اشارت و تلميح به گفتگوي خداوند و موسي (ع) در آيه «قالَ رَبِّ اَرِنِي اَنْظُرْ اِلَيكَ قالَ لَنْ تَراني…؛ موسي گفت: خدايا خودت را به من بنما تا ببينمت، گفت: مرا هرگز نخواهي ديد…»(7)
در اين شيوه، شاعر تأويل(8) آيه يا حديثي را دستمايهسرودهخويش ميسازد. يعني با ذوقورزي و نكتهيابي و با پنهان پژوهي و مويشكافي، با ژرفكاوي و شگرفكاري از لايههاي بروني و دريافتهاي همگاني و پيامهاي پيداي سخن درميگذرد، به لايههاي دروني آن راه مييابد و پيامهاي پنهاني باز ميآورد و به اين گونه از آيه و حديث طرح و تفسيري نوبر و پيك و پيغامي ديگر رهآورد خواننده ميسازد.
در اينگونه اثرپذيري، شاعر از آيه يا حديث، معنايي نغز و نو به دست ميدهد. ناگزير اين اثرپذيري برخلاف ديگر اثرپذيريها كه گاه پنهان بودند و گاه آشكار، همواره آشكار خواهد بود، نمونه را مولانا از اين دعا و درخواست حضرت سليمان (ع) كه گفت:«رَبِّ اغْفِرْلي وَهَبْ لي مُلْكاً لاينْبَغي لاَِحَدٍ مِنْ بَعْدي اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُ؛ خدايا مرا ببخشا و به من ملكيبخش كه پس از من شايستههيچكس نباشد» (9) تأويلي چنين نغز و نازك به دست داده است:
ربّهبلـي ازسليمـان آمــده است كه مـده غيـر مـرا اين ملـك و دست
تـو مكـن با غيـرمن اين لطف وجود اين حســـد رامـــاند امــا آن نـبـود
نكتــه لاينبــغي ميخـوان به جــان ســرّمـن بعــدي زبخــل اومــدان
بلكـه انـدر ملـك ديـد اوصـد خطر مــو به مــو ملك جهــان بدبيم سر
بيــم سَــربا بيــم ســِر با بيم ديــن امتحــانـي نيـست مــا رامثــل ايـن
پس سليمـان همــتي بـايـــد كـه او بگذرد زين صـد هـــزاران رنگ وبـو
بــا چنـــان قــوت كه اورا بــود هم مـوج آن ملــكش فـرو ميبسـت دم
چـون بـر اوبنشست زين انـدوه گـرد بــر همه شـاهـان عالـم رحــم كـرد
پس شفاعت كرد وگفت اين ملك را بــا كـمـــالي ده كه دادي مــر مــرا
هــر كـه را بــدهي و بكني آن كــرم او سليمـان است و آن كس هـم منم
مثنوي،264/1
در اين شيوه اثرپذيري كه از يك ديدگاه به اثرپذيري تأويلي نزديك است، گوينده آيه يا حديثي را بر موردي ويژه كه به ظاهر چندان با هم پيوندي ندارند، تطبيق ميدهد. بيآنكه معني ظاهري و اصلي آن را نقد و ردّ يا تأويل و توجيه كند، بلكه ميتوان گفت در اين شيوه معمولاًبه معني اصلي و اوّلي آيه يا حديث نظري نيست و همين است تفاوت تأويل با تطبيق. يعني تأويل با گونهاي چارهجويي است براي به دست آوردن معنايي خردپسند و دلچسب از آيه يا حديثي كه پذيرش معني ظاهري آن دور و دشوار است، و يا گونهاي ژرفكاو است براي راهيابي به لايههاي دروني آيه يا حديث، حتي آنجا كه پذيرش معني ظاهري نيز هيچ دور و دشوار نباشد، امّا تطبيق نه چارهجويي است و نه حتي ژرفكاوي و باطن پژوهي، بلكه گونهاي نكته پردازي و ذوقانگيزي است براي پيوند دادن دو چيز كه به ظاهر با هم پيوندي ندارند و تطبيق يكي از آنها بر ديگري، نظير پيوندهاي تشبيهي و تمثيلي كه ميان دو چيز برقرار ميشود. نمونهاي از تطبيق را در اين بيتهاي مولوي ميتوان ديد:
سايه يـزدان بــود بنــدهخـــدا مــردهاين عـالـم و زنـده خـدا
دامـن او گير زوتر(10)بيگمـان تارهي در دامــن آخــر زمــان
كيف مدّالظل نقش اوليــاست كودليل نور خورشيد خداست
مثنوي423/10
ميبينيم كه او نخست اوليا و مردان خدا را سايهيزدان دانسته و سپس از واژه سايه به تعبير «كيف مدّ الظل» در آيه «اَلَمْ تَرَ اِلي رََبِّكَ كَيفَ مَدَّالظِّلّ؛ آيا نديدهاي كه خدايت چگونه سايه را فروگسترده است؟»(11) راه برده و آن را بر اولياي تطبيق كرده و آنها را نقش و نماد حضرت حق شمرده، همانگونه كه سايه نقش و نماد حضرت خورشيد است.
هم او در بيتهاي:
آنكه ارض اللـه واسـع گفتـهاند عرصهاي دان كاوليـاء در رفتهاند
دل نگردد تنگ زان عـرصه فـراخ نخلتـر آنجا نگردد خشك شـاخ
مثنوي، 3180/1
تعبير قرآني «اَرْضُ اللّهِ واسِعَة؛ زمين خدا گسترده و فراخ دامن است» (12) را بر عرصهپهناور و ساحت گستردهاي كه اولياي خدا پس از دامن كشيدن از تنگناي دنيا بدان راه ميبرند، تطبيق داده است.
در اين شيوه اثرپذيري، شاعر تصوير شعر خويش را از قرآن و حديث به وام ميگيرد. مراد از تصوير نقشآفرينيها، سيماسازيها، نگاره پردازيها و چهره بخشهاي شاعرانهاي است كه سخنور با خامه خيال بر صفحهسخن مينگارد و ميپردازد و حاصل آنها همان است كه در زبان ادب تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه، تجسيم، تشخيص و به طور كلّي «صور خيال» (? ايماژ) خوانده ميشود. بنابراين در اثرپذيري تصويري شاعر تشبيه، استعاره يا مجاز و كنايهاي را كه در آيه يا حديثي آمده، مستقيم يا غير مستقيم در همان حال و هوا يا در حال و هوايي ديگر باز ميسرايد و يا سخن خويش را بر محور و مدار آن تصوير چرخ ميدهد و پيميريزد؛ مثلاًنكتهاي قرآني را «مشبّهبه» تشبيه و تمثيل خود ميسازد. نمونه را در بيت زير:
هر آنكه گنج قنـاعت به گنـج دنيـا داد فروخت يوسف مصري به كمترين ثمني
حافظ، ديوان، ص496
حافظ «گنج قناعت به گنج دنيا دادن» را تشبيه كرده به «يوسف مصري را به كمترين بهايي فروختن» و اين «مشبّهبه» را از اين آيهقرآني وام گرفته:«وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ؛ يوسف را به بهايي بس ناچيز فروختند» (13).
هم او عبارت قرآني «سِحْر مُبين» (14) را كه بارها در قرآن مجيد آمده است، در بيت زير:
جمـالت معجز حسن است ليكن حديث غمزهات سحر مبين است
همان، ص62
«مشبّهبه» قرار داده و غمزه يار را بدان تشبيه كرده است، و يا با استعاره و ديگرانگاري، غمزه يار را «سحر مبين» پنداشته است. نيز هم او در بيت:
اين همه شعبدهها عقل كه ميكرد آنجا سامري پيش عصا و يد بيضا ميكـرد
همان، ص159
شعبدههاي عقل در برابر عشق را به ساحريهاي سامري در برابر معجزات حضرت موسي(ع) ـكه اشارتي به آنها در آيههاي85 تا95 سورهطه آمده استـ تشبيه كرده است.
همان گونه كه در بيت:
چشم حافظ زير بام قصر آن حوري سرشت شيـوه جنّـات تجـري تحتـهـا الانهـار داشت
همان، ص98
چشمان اشكبار خود را زير بام قصر يار به «جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْاَنْهارُ؛ باغها يا بهشتهايي كه از فرود آنها جويها جاري است» (15) مانند كرده است.
در اين بيت فردوسي:
بيـــــامدتهـمتن بگسـترد پـر به خواهش بر شاه خورشيد فر
شاهنامه، 58/5
تصوير «پربگستردن» كه كنايهاي است از فروتني فزون و فراوان، دور نيست كه برگرفته از آيهشريفه باشد «وَاخْفَضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِ مِنَ الرَّحْمَة؛ از روي مهرباني پر و بال فروتني و خاكساري بر پدر و مادر بگشاي» (16) باشد.
1. فجر(89)، آيه 27.
2. توبه(9)، آيه 111.
3. اعراف(7)، آيه 12.
4. اسراء(17)، آيه 70.
5. مريم(19)، آيه 25.
6. بقره(2)، آيات 87 و 253.
7. اعراف(7)، آيه 143.
8. تأويل را در اينجا در مفهومي گسترده به كار بردهايم تا هرگونه معني پنهاني و نكتهيابي ذوقي را فراگيرد، براي دريافت معني درست و دقيق تأويل بنگريد به الميزان، 44/3.
9. ص (38)، آيه 35.
10. زوتر يعني زودتر.
11. فرقن(25)، آيه 45.
12. نساء(4)، آيه 97 و زمر(39)، آيه 10.
13. يوسف(12)، آيه 20.
14. انعام(6)، آيه 7 و يونس (10)، آيه 76.
15. توبه(9)، آيه100. اين آيه به صورت «جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهار» نيز بارها در قرآن آمده است.
16. بني اسرائيل(17)، آيه24.